چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۵
نوشته حواری خورشید
من در مورد آمریکای لاتین دچار تناقضم. از یک سو چشم دوخته ام به خیابان های مکزیک به شوق برآمدن قدرت مردمی دیگری در نیم کره ی جنوبی جهان و از دیگر سو دل نگرانم که «اوبرادور» مکزیکی هم بر صندلی سرخ ریاست جمهوری دشمن شاد کن باشد برای ما و با کار به دستان حاکم بر سرزمینمان فالوده های داغ بخورد
من در مورد آمریکای لاتین دچار تناقضم. از یک سو چشم دوخته ام به خیابان های مکزیک به شوق برآمدن قدرت مردمی دیگری در نیم کره ی جنوبی جهان و از دیگر سو دل نگرانم که «اوبرادور» مکزیکی هم بر صندلی سرخ ریاست جمهوری دشمن شاد کن باشد برای ما و با کار به دستان حاکم بر سرزمینمان فالوده های داغ بخورد
اما از خودم می پرسم چرا اینقدر آمریکای لاتین برای من مهم است؟ چرا مثلا یوشکا فیشر و ساپاته رو را به اندازه ی چاورز و مورالس دوست ندارم؟ چرا لاس زدن های خاویر سولانا با حاکمان بر سرزمینم اینقدر برایم مهم نیست؟ و بعد سعی می کنم برای خودم پاسخی بیابم. پاسخی اندازه ی فهم خودم و به اندازه ی دریچه ای که از آن جهان را نگاه می کنم
حالا فکر می کنم یکی از دلایلم این باشد که چپ ایرانی از سال های میانه ی دهه ی چهل همواره گوشه ی چشمی به نیمه ی جنوبی قاره ی آمریکا داشته است. جوانان انقلابی میهن من یا در هوای کانون انقلابی سیرامائسترای ریشوهای کوبایی، به جنگل سیاهکل رفتند یا در هوای ماریگلای برزیلی، در خیابان های شهر ستاره شدند. و همین پیوند دیرینه سال هنوز آنچنان در خون ما ماندگار است که کاسترو را به مثابه ی نمادی از جان های شورشی آن سال ها که سر در پای مردم نهادند دوست می داریم. ما هنوز در هیبت کاستروی پیر مسعود احمدزاده و علیرضا نابدل جوان را می بینیم. کاسترو برای ما نمادی از آرزوهای تلف شده و سینه های چاک چاک جوانان شورشی است
فکر می کنم دلیل دومم می تواند این باشد که کشورهای جنوب جهان، سرزمین سرخپوست های لاتینی همواره آزمایشگاهی برای به تجربه کشاندن راه های جدید برای دست یابی به آزادی و عدالت بوده است. شیلیِ آلنده رویای اتحاد چپی است که ما هیچگاه نداشته ایم. رویای برآمدن با رای مردم و مقاومت به پشتوانه ی مردم در برابر امپریالیسم و جیره خوارانش. نیکاراگوا نماد در قدرت و بر قدرت بودن است برای من. اورتگا رییس جمهوری شد که حتی در قدرت فراموش نکرد به جبهه ی جهانی کار تکیه کرده و آزادی را آنچنان پاس داشت که انتخابات را به دلارهای آمریکایی باخت اما حاضر نشد مخالفش را در زندان ببیند. او فخر درک دموکراتیک از سوسیالیسم است و می توان او را تا ابد بر سر پیوند خوردگان با آمریکای آزادیخواهی کوفت که هنوز از سرانگشتان دستگاه های جاسوسی اش خون جوانان یونان و شیلی و اندونزی و کنگو و فیلیپین می چکد. هر گوشه ی جهان ردی از جنایت مغزهای کاخه سفید دارد و اورتگا در چنین جهانی سالار است
تعاونی های رادیکال در مکزیک، جنبش مادران فرزند به یغما رفته و جنبش بی خانمانان در آرژانتین، چریک های مردمی اینک به داو انتخاب نشسته ی گواتمالا و السالوادورو پرو، مبارزات رهایی بخش اکوادور، چپ های انقلابی اوروگوئه و برزیل، مناطق آزاد شده ی فارک کلمبیا و زاپاتیست های مکزیک، و مهم تر از همه همایش های جهانی پوتورآلیگره بر علیه جهانی سازی امپریالیستی همه و همه در دورانی تجربه شدند و به بر نشستند که چپ جهانی دوران فترتش را می گذراند. فترتی که هنوز به تمامی رخت برنبسته است. آری چنین بود که در برابر لاس زدن های میراث خواران هوشی مین با آمریکا، محکومیت مردم کره ی شمالی به گرسنگی، به مرگ از گرسنگی تحت حکومت کره ای های سرخ، چرخش بی مهابای سرخ های زردپوست چینی به سوی سرمایه داری و آزادی کُشی های احمقانه ی رابرت موگابه در زیمباوه، صدای متفاوتی از نیمه ی جنوبی قاره ی آمریکا برخاست. و این کلیدی است برای کشف راز دیرینه ی من، حالا می دانم چرا قلبم در خیابان های لاتینی می زند هنوز.
با وجود این من دچار تناقضم. و این تناقض وقتی به آن جزیره ی تک افتاده در میانه ی قاره می رسد بیشتر می شود. اصلا همین حالا می خواهم کوبا را مدلی بدانم برای شرح تناقض های لاتینی خودم
کوبا برای من دو سویه دارد. یک سو کوبایی است انقلابی که هنوز مردمش رییس جمهورش را دوست دارند. کوبایی است که در آن بهداشت و مسکن و تحصیل و سفرهای بین شهری و رفت و آمدهای درون شهری رایگانند بدون یک سی سی گاز و یک لیتر نفت. کوبایی که تحریم و ترور و ارعاب و خشونت فاشیست های کراوات زده ی کاخ سفید را تاب آورده و از پا نیفتاده است. این کوبا مایه ی سربلندی من است. شرم بر ما که بر دریای نفت و گاز ایستاده ایم و مردممان گرفتار زنده ماندند تنها برای زنده ماندن. فقر و تن فروشی و بیکاری و اعتیاد سرتاسران میهن ما را درنوردیده اند. سهام عدالت را حتی، سرداران نفتی و شرکا می خورند و مردم در روستاها و حاشیه ی شهرها و کوچه های باریک جنوب شهر در چنبره ی نان مانده اند
کوبا اما یک سویه ی دیگر هم دارد. در کوبا روزنامه های مستقل توقیف می شوند و زندان ها سرشار است از روزنامه نگاران و روشنفکران و منتقدان حکومت به جرم نخ نمای جاسوسی برای آمریکا. و این اتهام چقدر برای ما تکراری است وقتی رامین جهانبگلو و عبدالفتاح سلطانی و منصور اسانلو را در میهن خودمان کاربه دست انقلاب مخملی و خبرچینی برای بیگانه می دانند و ما می دانیم که دروغ می گویند و شرم نمی کنند. و حالا از خودم می پرسم چرا با سکوت در برابر این اتفاقات به نولیبرال های کاسه لیس سرمایه داری فرصت می دهیم تا تردید کنند که ما آزادی و عدالت را در کنار هم می خواهیم. چرا نمی گوییم در جهان آرمانی ما صدای مخالف خاموش نمی شود اما مردم هم از فقر و سرما نمی میرند آنگونه که در قبله گاه شما چنین می شود. چرا نمی گوییم در جهان آرمانی ما اتهام سیاسی واژه ای بی معناست اما برای رفع بحران های درونی به کشورهای دیگر لشکر نمی کشیم و مردمان را به بمب و خمپاره تکه تکه نمی کنیم آنگونه که قبله گاه شما می کند
در همین سویه باز هم کوبا ایستاده است شانه به شانه ی ونزوئلا و بولیوی و نیز بخش بزرگی از احزاب چپ جهان که حاکمان ما را ضدامپریالیست می دانند و دست اتحاد به سوی کسانی دراز می کنند که یکی از بزرگترین چپ کُشی های تاریخ را در پرونده دارند. در این سویه اما من بیشتر خودمان را مقصر می دانم. من فکر می کنم خارج نشینان چپ ایرانی بیش از همه ی ما وظیفه دارند این اتحاد شرم آور را بر هم زنند. آنان وظیفه دارند تاریخ را به جهان نشان دهند. و حقیقت این است که ما کم کاری کرده ایم. بگذارید تنبلی های خودمان را به دوش دیگران نیندازیم. اگر ایرانی می خواهیم سرشار از عدالت و آزادی گوشه نشستن و غر زدن درمان درد نیست. میدانی در برابر ما گشوده است به وسعت همه ی کارهای نکرده مان که کم هم نیست
چهارشنبه بیست و پنجم مرداد ماه ۱۳۸۵